«سید الساجدین(ع)»
89/10/10 1:58 ع
«تقدیر»
الهام موگویی
تقدیر این بود که در آن وانفسای ستم، در آن جنگ نابرابر و در آن سیل خون و دریای عطش، تو بمانی!
تو بمانی و پرده از اسرار عاشورا برداری و اوج مظلومیت خاندان رسول و نور دیده ی بتول را بر همه بازگویی!
تو بمانی و از داغ 72 خورشید سرخ بگویی؛ از کربلا، از تاسوعا، از عاشورا و گودال قتلگاه و از فرات و از داغ پاره پاره های تن عمو.
تو بمانی و نقاب از چهره ی پلید این نامردانِ مردنما برداری و حق را از ناحق جدا سازی و رسالت پدر را به اتمام رسانی.
تو بمانی و در آن بیابان سوزان، در میان خیمه های سوخته و در میان خیل حرامیان که بر اهل حرم می تاختند، تنها پناه زنانِ بی پناه خاندان پیمبر و کودکان تشنه لب و داغدیده باشی. تو بمانی و سیلی خوردن های عمه را ببینی و تازیانه هایی که بر سر و روی عزیزان پدر، که عمری چون گل، بر روی زانوهایش، دست نوازش بر سرشان می کشید را به چشم خود ببینی.
تو بمانی و طبل رسوایی یزید و شامیان و کوفیان را در گوش تاریخ به صدا درآوری و دست افشانی نیرنگ بازان سست ایمان و بی وفا را در ورود کاروان اسیران، خاموش سازی و با قامت استوارت، کفر مجسّم را به زانوی عجز نشانی و با خطبه ی آتشینت، کاخ شام را به لرزه درآوری.
تو بمانی و عمری بر فاجعه ی کربلا اشک بریزی و پرده پرده، رازهای عاشورا را فاش کنی و مُهر ننگ و ذلّت را بر پیشانی ناحق بنشانی.
تو بمانی و شمشیر دعایت، سپر بلا گردانِ مسلمین شود و سوز راز و نیازهای شبانه ات، سکوت شب های تار را در هم شکند و راهنمای هدایت عاشقان آل محمّد شوی.
امّا دیگر آسوده باش، که لحظه ی دیدار فرا رسید و پدر، تو را می خواند. فرشتگان آسمان، بانگ الرحیل سر داده اند و درهای بهشت، بکی پس از دیگری گشوده می گردند.
ای امام عارفان و مقتدای سالکان، ای زینت عبادت کنندگان و سید ساجدان! لحظه ی رهایی فرا رسید و بقیع، بی صبرانه چشم به راه است تا دردانه ی حسین را در آغوش خویش جای دهد.
ما را هم به شفاعت خویش برسان!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :